برای یه تلویزیون قدیمی ولی دنیا همیشه رنگی بود و از درون غمگین و بی روح.
آدمای جورواجور همیشه بهش خیره میشدن و اون دنیای خاکستریش رو بیشتر نشون میداد.
تلویزیون قدیمی شب ها توی تاریکی به بی رنگی وجودش پناه می برد. اونجا روشن تر بود.
اون درسته که هیچی نمیشنید، ولی صحبت میکرد. چیز هایی میگفت. ناخودآگاه بودن. از کنترل خارج.