نامشخص [داستان] سه شنبه, ۴ دی ۱۴۰۳، ۰۳:۲۷ ق.ظ ۱ نظر

باستر: برای مردن باید چیکار کنم؟

مرگ: هیچ کار.

باستر: شوخی جالبی بود... ولی من روی تصمیمم مصمم ام... قرار نیست منصرف بشم...

مرگ: ...

باستر: نه؟ دیگه جواب نمیدی؟

مرگ: چرا برای مرگ می جنگی؟

باستر: هاه... بامزه است... چرا؟... چون از جنگیدن تو زندگیم خسته شدم.

مرگ: و چرا از من برای این ملاقات دعوت کردی؟

باستر: من کاری نکردم.

چرا برای مرگ می‌جنگی...

شایدم روزی که دیگه برای حتی مرگ هم نجنگی؛ مرده باشی.
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
تجدید کد امنیتی