۱ مطلب با موضوع «نامه» ثبت شده است.
[نامه] جمعه, ۱۸ مرداد ۱۴۰۴، ۰۳:۱۹ ق.ظ فاقد بخش نظرات

من با او ازدواج کرده ام، فقط در زمان و مکانی دیگر. یکسری از اتفاقات اینچنین در دل کیهان جا خوش کرده اند. نه به این خاطر که سرنوشتی از پیش تعیین شده و بشر ناگزیر از طالع خویش است، بلکه چون میخواهد تا بجنگد. و پیروزی شکوه بزرگی دارد، که حسش میکنم. جایی در زمان و مکانی دیگر.

آنجا انعکاس جهان را در دیدگانش می بینم. آرام. مثل شب. پر ستاره.

آنجا به خانه ام رسیده ام. همانجا در جهانی که در چشم هایش آرام گرفته. روح من نیز آسوده به خواب میرود.

شب ها را دوست دارم. کودک ترسیده آن موقع در پناه است. شب ها را به این خاطر دوست دارم.

با او زندگی را لمس کرده ام. با هم طعم ابر ها را چشیده ایم. از روی دریای دلبسته به چشم هایمان قدم زده ایم و گذشته ایم.

باران زیباست و آفتاب لحظه است.

آنجا می خوابیم. چرا که فردا در انتظار است. حقیقیست. مثل دست هایی که دیگر از هم دور نمی شوند.

صفحه ها را با هم ورق میزنیم. صدای اندوهگین سکوت به ترنم تو خاموش شده. طبیعت با ما هم آواز است.

آنجا هیچ زمان دور نخواهیم بود. حصار ها جایشان را به پناهگاه داده اند. تو میرقصی و من می نوازم.

آن لحظات مراقبت هستم. هیچ بدون آغوشی برای همدردی نخواهی ماند. آنجا با هم اشک می ریزیم. با هم می شکنیم. با هم نفس می کشیم.

در زمان و مکانی دیگر، این یک خاطره است. مثل ثانیه ای کم از مونتاژی دل انگیز. روح نواز.

آنجا ماه هنوز هم زیباست، نه؟ آن موقع نجوایش را از خودت می شنوم.

فرای این اکنون، ما هنوز به هم متصلیم. هنوز قطعه های روحی واحد و هنوز در ستایش «ما» ایم.

آنجا هنوز هم دوستت دارم.

هنوز هم دوستم داری.

و شب هنگام، برایت از آینده می نویسم. تا از گذشته بخوانی. 

از گذشته دوستت دارم.

مراقب خودت باش.

 

- نامه ای برای نور

 

(به عکس کودکی ات خیره ام.)