
باستر: به اندازه کافی برای همسرم پول کنار گذاشتم... برای تامین بچه هامون تا دانشگاه باید کافی باشه...
مرگ: و کودک در انتظار چطور؟
باستر: گفتم که، حواسم بهشون هست... الکی نمی ذارم برم...
مرگ: من از فرزندانت صحبت نکردم.
باستر: به اندازه کافی برای همسرم پول کنار گذاشتم... برای تامین بچه هامون تا دانشگاه باید کافی باشه...
مرگ: و کودک در انتظار چطور؟
باستر: گفتم که، حواسم بهشون هست... الکی نمی ذارم برم...
مرگ: من از فرزندانت صحبت نکردم.
مرگ: چطور مرا احضار کردی؟
باستر: نمی دونم... توضیحی براش ندارم...
مرگ: از من چه می خواهی؟
باستر: من نیاز دارم که بمیرم... بزودی...
مرگ: همینطور هم هست.
اول روزمره نویسی میکنید
- ⋆˚Haleh
میگن باید ده روز اینجا می بودم، اما متاسفانه من از لای قوانین رد میشم و خودمو به روز نهم میرسونم. احتمالا حرف خوبی برای زدن داشته باشه. بهم گفته بودن اگه برم سراغ روز نهم کمکم میکنه از لحاظ احساسی بهبود پیدا کنم و خودکارمو بهم برمیگردونن تا بتونم بنویسم.
برای یه تلویزیون قدیمی ولی دنیا همیشه رنگی بود و از درون غمگین و بی روح.
آدمای جورواجور همیشه بهش خیره میشدن و اون دنیای خاکستریش رو بیشتر نشون میداد.
تلویزیون قدیمی شب ها توی تاریکی به بی رنگی وجودش پناه می برد. اونجا روشن تر بود.
اون درسته که هیچی نمیشنید، ولی صحبت میکرد. چیز هایی میگفت. ناخودآگاه بودن. از کنترل خارج.
۹۴۰ روز از شروع نوشتن من اینجا میگذره و طبق عادت همیشه برگشتم تا متنی بنویسم و اینجا به اشتراک بذارم! D:
این دفعه، جرئتی کردم و میخوام از حرف هایی که به این مکان نمیرسن بگم و اینکه چه سرنوشتی براشون رقم میخوره...
توماس از بچگی یتیم بود و توسط پدر و مادربزرگش بزرگ شده بود؛ وقتی که ما همدیگه رو برای اولین بار ملاقات کردیم، من توی غرفه سینمای شهر مشغول آماده کردن خوراکی ها بودم که دیدمش بدون اینکه اطلاع یا هدف خاصی از اومدن به اینجا داشته باشه، داره ازم میپرسه که چه فیلم ای رو برای دیدن پیشنهاد میکنم و فیلم ها درباره چی ان...
- از رنگ های پالت ام خوشت میاد؟
صدای مرد خوش قامت ای که رو به روی آینه ای که به نظر محل گریم اش می آمد ایستاده بود، به گوش رسید.
اکثر اوقات ترجیح ناخودآگاه من این روز ها، عدم ابراز و صحبت در مورد مسائل مختلف است...
مهم نیست موضوع احساسات شخصی باشد یا اتفاقات اطراف، تصمیمات کوچک و لحظه ای یا انتخاباتی که پیامد هایشان انتظارم را می کشند، من یاد گرفته ام که کسی علاقه و دلیلی برای گوش سپردن به افکار سرگردان من ندارد.
این هم یه بروزرسانی مختصر دیگه :) کد های جدید را دریافت کنید که همانا رستگاری از آن ماست...
یه بروزرسانی خیلی یهویی برای قالب و ابزار منتشر کردم و پیشنهاد می کنم که کد های جدید قالب ها رو دریافت کنین!